تاریخ
تاریخ، بزرگان سیاست را بر مبنای “اقدامات”، “کامیابی”ها و “ناکامی” هایشان، داوری میکند نه بر مبنای “خیالاتی” که در سر داشتهاند.
تاریخ، بزرگان سیاست را بر مبنای “اقدامات”، “کامیابی”ها و “ناکامی” هایشان، داوری میکند نه بر مبنای “خیالاتی” که در سر داشتهاند.
پیر شدهای، خیلی پیر دیگر حتی نمیتوانی یک پرنده را هم از قفس رها کنی ریشهایت نیز کم کم بلند میشوند و روی زمین کشیده خواهند شد، برای نیکیها، برای آینده، برای آزادی، باید تمام کنی، تو دیگر نمیتوانی احساساتمان، عشقهایمان، و آنچه را میخواهیم درک کنی، بگذار اکنون دیگر ما عشقهایمان را از خود...
پای حرفی که زده ای “بایست” اما روی حرفی که زده ای “ننشین”. (“مقاومت” کن، “متعصب” نباش)
پشت سرت گلوله را حس کن دارند برادران و خواهران ات را می کشند سکوت خوب است به شرطی که در آن مدفون نشوی چیزهای بسیاری از زمان های دور مرده اند تا چیز تازه ای متولد شود “باکوور” را تنها نگذار در سکوت مدفون نشو پشت سرت گلوله را حس کن چیز تازه ای...
کردی پوش های خاورمیانه، “گربه”ات را “موش” خواهند کرد. به همین سادگی
مثل جوجه تیغی ها در زمستان شده ایم به “در کنار یکدیگر بودن” نیاز داریم اما نمی توانیم به هم نزدیک شویم چون “خار” داریم…. چنین گفت “فروید” “نیچه” را فردا...
دست یافتن به “ترس” مردم پاره پاره کردن ذهن ها و روح ها آنگاه که موفق شوی “ترس” را در قلب مردمان یک سرزمین بکاری می توان “آزادی” را از آنان دریغ کرد “بی معنایی خطرناک” آفرید “وقاحت اندیشه” به وجود آورد “تفکر زدایی” را...
در “سناریوی خونین تضاد” قربانی فقط آنهایی نیستند که رفتند؛ آنها که مانده اند بیشتر نیازمند آرامش اند، ایدئولوژی، خطرناک ترین ایده آل هاست… (….)
چقدر گفتم با گذاشتن آشغال ها زیر فرش، اتاق تمیز نمی شود چشم داشتی و ندیدی نخواستی ببینی گوش داشتی و نشنیدی نخواستی بشنوی باز هم می گویم با ریختن آشغال ها زیر فرش، اتاق تمیز نمی...
هنوز هم خواب جنازه می بینم و رشته هایی که همچون ریسمان، پاره می شد آزادی نقطه مقابل زندگی من بود و حس آزادی را تنها می شد در واژگان خیالی یافت راستی! چند درصد از عمرمان را آزاد زیسته ایم؟ و سال های زیادی که نسل ما از دست داد؟ سال هایی که اکنون...