ایران از نگاهی متفاوت؛ سندروم پینوکیو
داستان پینوکیو با زانو زدن پدر ژپتو در برابر ستارگان آغاز می شود و در خواست بخشیدن جان به یک عروسک چوبی. دعای ژپتوی پیر پذیرفته می شود و عروسک، جان می گیرد اما همچنان چوبی مانده است و باید بسیار برود تا آدم شود. پینوکیو کودکی است که نمی خواهد بزرگ شود و با نادانی که دارد اگر هم بزرگ شود در بزرگسال بودن، مشکل دارد؛ به مدرسه می رود چون نیازمند آموزش است و فراگیری، اما نمی پذیرد که نمی داند و نمی فهمد بنابراین، مدرسه نرفته، وارد جامعه می شود. او پیش تر البته، وجدانش را که همراه با ناله هایی ضعیف، بر او غرغر می کند دک کرده است.
پینوکیو اکنون از ارزش های عمیق می گذرد و گربه نره و روباه مکار را باور می کند. او دروغ های روباه را راهی آسان برای موفقیت های خود می یابد. روباه، حیله گر است و گربه ی لال، در خیانت، متداول. هر دو نادان هستند و حریص و بی سواد هم. آنها همیشه به دنبال افراد ساده لوح هستند و صد البته، تجربه ای فراوان در حقه بازی، دروغ و خیانت، اندوخته اند.
پینوکیو بارها فریب می خورد، بارها خیانت می بیند، بارها دروغ می شنود و خودش هم مجبور شده است برای جلوگیری از گرفتاری، به دروغ روی بیاورد. او چنان ساده لوح بودن، غریزی بودن و دروغ را در زندگی پذیرفته است که هنگامی که فرصتی برای ماجراجویی پیدا می کند به یک طناب مطلق تبدیل می شود و از اینجا است که شهرت و فاجعه، در هم گره می خورند.
او به مانند بسیاری از جوانان، به دام سترومبلی می افتد و به یک عروسک خیمه شب بازی تبدیل می شود. او نقش خود را بسیار خوب بازی می کند چون مانند دیگر عروسک های چوبی، نیازی به عروسک گردان ندارد.
پینوکیو اکنون نماد یک انسان ایدئولوژیک است چون ایدئولوژی نیاز به عروسک های آرزو دارد و او در این نقش، کاملا حرفه ای است. او شخصیت خود را به یک ایدئولوژی وصل می کند و در آن مرحله، به یک شلاق خاردار تبدیل می شود تا با کنار زدن دیگران، به اربابان خود خدمت کند. او با پذیرفتن اربابی استرومبلی در این دوران، نه می خواهد انسان واقعی باشد و نه خود را از نقش عروسکی که کنترل می شود رها کند و خودش باشد.
سترومبلی یک استثمارگر است و فساد ایدئولوژی ها، دولت ها و سازمان ها را به تصویر می کشد که به فکر ضعف اندیشه هستند.
یینوکیو همچنان دروغ می گوید و نصیحت های وجدان را پشت گوش می اندازد که : “راستگو باش و شجاع باش و عزت نفس داشته باش تا یک آدم واقعی بشوی.” یا : “اگر حقیقت را بگویی لازم نیست چیزی را به خاطر بسپاری.” و: “انسان باش نه عروسکی که موظف به نادانی باشد.”.
دام ها را پایانی نیست و این بار، پینوکیو از دام سترومبولی به دام دیگری می افتد: پسران کوچک احمق به جزیره ی لذت برده می شوند. و : سرگرمی، سرخوردگی، فاجعه.
جماعت در جزیره، مشغول خوردن و خوابیدن و نوشیدن می شوند؛ سلسله مراتب هم دارند اما نظم و انضباط ندارند. آنها هر تبلیغاتی که دریافت می کنند به اشتراک می گذارند و به سرگردانی و بی خیالی خود ادامه می دهند. اما مجازات بی خیالی چه می تواند باشد؟ دیگر وجدان پینوکیو هم کاری نمی تواند بکند و مرخصی می گیرد.
کم کم همه به الاغ تبدیل می شوند چون به رستگاری سایه ی خود مشغول شدند نه رهایی خود….
و سرانجام مرحله ی آخر. بازگشت به خانه است و فقدان پدر و بلعیده شدن توسط نهنگ، سقوط به تاریک ترین ظلمات، و البته داستانی که لازم بود عروسک چوبی آن، در نهایت، آدم شود.
****
و بسیار شبیه است قصه ی این روزهای حاکمیت و اپوزیسیون و مردم. پینوکیوهای این سوی حاکمیت و دیگر سوی اپوزیسیون که انقلاب، آفریدشان و اکنون، همه را – با مردم- در شکم نهنگ، در عمق ظلمات، نشانده اند و با هیچ دودی، حیوان عظیم الجثه، سرفه و عطسه هم نمی کند.
بسیاری از این حاکمیت و اپوزیسیون، هنگامی که به مبارزه روی کردند هنوز با چالش شخصیت غریزی خود روبرو نشده بودند؛ آنها با قرار دادن نقش خود به عنوان نواب همیشگی، برده شدند و این روزها همه شده اند دستیاران و قربانیان “خونین ترین بحران هویت اخلاقی”…