مانوئل کاستلز در کتاب “قدرت هویت” می گوید:
دو پدیده، ویژگی بارز دوره ی تاریخی فعلی هستند:
نخست: فروپاشی دولتهای چند ملیتی که میکوشند حاکمیت کامل خود را حفظ کنند یا تکثر مؤلفههای ملی خود را نفی کنند. مثال: شوروی، یوگسلاوی و (ایران)
دوم: ما شاهد ایجاد مللی هستیم که در آستانه تبدیل به دولت متوقف ماندهاند، اما دولت سلف خود را وادار به سازش و واگذاری بخشی از حاکمیت میکنند. مثال: کاتالونیا، ایالت باسک، اسکاتلند و کبک و (کوردها). من این مورد را شبه دولتهای ملی مینامم.
او درباره ی ملی گرایی همچنین می گوید:
وقتی از ملیگرایی معاصر صحبت میکنیم بر چهار نکته ی تحلیلی تأکید میکنیم:
اول: ملیگرایی معاصر ممکن است معطوف به برساختن حاکمیت دولت مستقل ملی باشد ممکن است چنین نباشد و بنابراین ملتها به لحاظ تاریخی و تحلیلی هستههایی مستقل از دولت هستند.
دوم: ملتها و دولتهای ملی، محدود به دولت ملی مدرن نیستند. (انقلاب فرانسه)
سوم: ملیگرایی پدیدهای نیست که ضرورتاً مربوط به نخبگان باشد و در واقع ملیگرایی امروز غالباً واکنشی است علیه نخبگان جهانی
چهارم: از آنجا که ملیگرایی معاصر بیشتر واکنشی است تا خودجوش، بیشتر به فرهنگی بودن گرایش دارد تا به سیاسی بودن؛ بنابراین بیشتر متوجه دفاع از فرهنگی است که پیشاپیش نهادینه شده نه متوجه ایجاد یا دفاع از یک دولت.
کاستلز با اشاره به “برنامه های هویتی کارگزاران” می گوید: “کارگزارانی که برنامههای هویتی دارند و هدفشان تغییر علایم و رمزهای فرهنگی است باید بتوانند نمادها را بسیج کند. آنها باید فرهنگ مجاز واقعی را که چارچوب ارتباطات در جامعه شبکهای است، تغییر دهند و ارزشهای دیگری را جانشین آن سازند، و علایم و نشانههایی را که ناشی از برنامههای هویت خودآیین است، معرفی کنند.”
****
بنابراین نباید به صورت جدی، نگران “کدهای افتخار دولت ساخته” بود؛ این کدها به دلیل ماهیت پروسه ی پیچیده و چند لایه ی “هویت های ملی”، نقض و در ادامه، بی اعتبار، و سرانجام متلاشی خواهند شد….
منبع: مانوئل کاستلز، قدرت هویت، ١٩٩٧