روانشناسی خودمانی
وقتی بیگانه شدن از بیگانگی روی می دهد درد بیگانگی را حس نمی کنیم
“بیگانگه شدن از بیگانگی” یک روند بلندمدت است که ریشه می کند، جوانه می زند، رشد می کند و تمام شوون زندگی را به تدریج در خود می کشد.
کار به جایی می رسد که فرد و جامعه ی هدف، توان شناسایی جهان واقعی را از دست می دهد و در جهان جدید، دیگر نسبت به بیگانگی(بخوانید تحت سلطه گی) حساسیتی نشان نخواهند داد.
انسان بیگانه شده از بیگانگی، درباره ی واقعیت، داستان سرایی هم می کند و این داستان را خود او به عنوانواقعیت می پذیرد. این واقعیت ساخته، در نهایت، به صورت “شناخت” در او درونی می شود.
از این مرحله به بعد، “دروغ” و “حقیقت” نزد او در این دستگاه شناختیک، معنا پیدا می کند.
هنگامی که بیگانه شدن با بیگانگی(تحت سلطه گی) روی می دهد درد بیگانگی را حس نمی کنیم.
برای مطالعه ی بیشتر: نقد آلتوسر بر تجربه گرایی