زن و ناسیونالیسم
زن ملت را می سازد
ناسیونالیسم توسط فرهنگ لغت مریام وبستر چنین تعریف شده است: “وفاداری و تعلق به یک ملت؛ به ویژه،یک حس هویت ملی، که ملت را بالاتر از همه چیز تحسین می کند و تأکید اولیه را بر ارتقای فرهنگ و منافع آن می گذارد. ملی گرایی ایدئولوژی است که بر وفاداری و غرور در ملت خود تمرکز دارد. این می تواند به همان اندازه واضح باشد. ناسیونالیسم در قلب خود، اعتقاد به شهروندان را تأیید می کند که کشورشان، به اندازه ی دیگر کشورها مهم است و هویت فردی آنها به وطن خود وابسته است.
پایان دوران استعمار، منجر به روند فزاینده ی اندیشه ی ناسیونالیسم در سراسر جهان شده است. سیتا رانچود-نیلسون و مری آن ترتئو در مورد “جنسیت و ناسیونالیسم” توضیح می دهند: «فروپاشی چارچوب سیاست های قدیمی و بازنگری قدرت اقتصادی جهانی، به یک انگیزه برای تعریف، تکرار و تثبیت معانی ملت در سطوح مختلف تبدیل شد( Tetreault، 2000). همانطور که قدرت های استعماری از کشورهایی که قبلا امپریالیزه شده اند، عقب مانده اند، شهروندان این کشورها فرصت دارند تا کشور خود را همانطور که می بینند، تعریف کنند، نه تعاریفی که توسط قدرت های دیگر اعمال می شود. به این دلیل، ملی گرایی به عنوان یک ابزار برای بیرون کردن رژیم های اشغالگر که بر آنها سلطه دارد مورد استفاده قرار گرفته است.
موفق ترین جنبش های ضد استعمار و ضد اشغالگری، انگیزه های ملی داشته اند. شهروندان یک ملت بیشتر مایل به مبارزه برای استقلال کشور خود از قدرت های استعماری و اشغالگران هستند، آنها که به کشور خود افتخار می کنند معتقدند ملت آنها مهم و برتر از قدرت استعماری و اشغالگران است و اهویت خود را با سرزمینی که در آن زندگی می کنند تعریف می کنند. جنبش های ملی گرایانه اغلب به خاک وابسته هستند و هدف آنها خالی کردن سرزمین از وجود استعمارگران و اشغالگران است.
****
جنسيت، به خصوص زن بودن، اغلب در رابطه با ملت تعريف مي شود. رانچود-نیلسون و تترلو می نویسند: “اهمیت جنسيت برای احیای نیروهای ملی و گفتمان ها همچنان قابل توجه است” (ر.ک، رانچد نیلسون و تترو، 2000). اگرچه بیشتر سیستم ها و ایسم ها، نقش های جنسیتی را به شهروندان خود اختصاص می دهند اما ناسیونالیسم، هویت جنسیتی را خارج از مرد یا زن سنتی انکار می کند.
ناسیونالیسم، هرگز جنسیت را به عنوان یک ابزار سازماندهی اجتماعی مورد استفاده قرار نداده است. همانطور که لوونس می نویسد:
“ایومی”بر این باور است که این ایدئولوژی بوده است که جنسیت را به عنوان ابزار حاکمیت معرفی کرده است؛ ابزاری که دو طبقه اجتماعی اجتماعی مخالف و سلسله مراتبی را تعریف می کند. دز این ایدئولوژی ها، زنان در رابطه با مردان تعریف می شوند. زنان کسانی هستند که آلت تناسلی ندارند کسانی که قدرت ندارند کسانی که نمی توانند در صحنه عمومی شرکت کنند و….”
“لوگوونز” نیز توضیح می دهد که قبل از استعمار (و اشغالگری)، زنان و مردان به عنوان دسته های اجتماعی جداگانه نبوده و هر کدام از آنها در جامعه و حکومت نقش مساوی داشته اند. وقتی جامعه تحت استعمار قرار گرفت، دسته های مرد و زن ایجاد شد و زنان از عرصه عمومی حذف شدند.
“لوگوسون” نیز با اشاره به استعمارگری و اشغال، نقش های جنسیتی و تقسیم جنسی را محصول اندیشه ی امپریالیستی می داند:
“استعمار سفید، یک نیروی قدرتمند در داخل را به عنوان مردان مستعمره ایجاد کرد که در نقش های پدرسالارانه همکاری می کردند … انگلیس، مردان را از مستعمرات به انگلستان برد و آنها را به شیوه های انگلیس آموزش داد… با تداوم این مساله، زنان در مستعمرات، تمام قدرت ها و حقوق را از دست دادند و ترتیبات پدرسالاری نهادینه شد.(لوگوس، 2007).
با ایجاد نقش های جنسیتی که به مردان قدرت بیشتری نسبت به زنان داد، استعمارگران (و اشغالگران) حمایت و همکاری مردان جامعه را به دست آوردند و سلطه بر آنها را آسان تر شد. نهادینه شدن این سلسله مراتب جنسیتی بدان منجر شد که زنان، حقوق مساوی خود را از دست دادند، از امتیازات شهروندی، محروم شدند، حق رای از آنها سلب شد و حق شرکت در حکومت را نیز از دست دادند.
هویت گرایان و مبارزان در راه آزادی و مبارزه با استعمار و اشغالگری، هرگز به این مساله تن ندادند. “زیله ایشتین” توضیح می دهد: “یک ملت به وحدت آن تعلق دارد؛ تفاوت ها و ویژگی های آن در جهان، جهانی بودن آن را به چالش می کشد. عادت به اشتراک گذاشته شده علیه تنوع است، که به عنوان اختلال روان شناختی مورد توجه قرار می گیرد “(p 37، Ranchod-Nilsson & Tetreault، 2000). او همچنین می گوید: “ملی گرایی توسط استعمارگران و اشغالگران، تعبیر به نژادپرستی شد تا سلسله مراتب جنسیتی، تضمینی برای تداوم استعمار و اشغال باشد.”
روند فکری اندیشه ی استعمارگری به جایی رسید که زنان به عنوان حیوانات در معنای عمیق “بدون جنسیت” شناخته شوند، و به عبارتی دیگر “زن بدون ویژگی های زنانه “(ص 26، Lugones، 2007).
زنان به جای مبارزه برای خاک و سرزمین، در روند استعماری به مسیر فحشا، تجاوز جنسی، کالا شدگی و حتی حاملگی اجباری نیز هدایت شدند تا ویژگی زن-ملت، در آنها از میان رفته و استعمار-مرد، و اشغالگر-مرد به تمامی در کشورهای تحت استعمار و اشغال آنها نهادینه شود.
سرانجام
واژه Nation ریشه در واژه ی لاتینی “Nascor” به معنای “زاده شدن” دارد و این واژه، در اغلب زبان ها، مونث است. می توان ادعا کرد که زن و ملت، به عنوان زایندگی و باروری، یک ذات مایه دارند و آنچه ناسیونالیسم نامیده می شود بیش از هر نگره ی دیگری، با زن نسبت محتوایی دارد. همچنانکه در ابتدای مقاله، و از زبان پژوهشگران، بدان اشاره رفته است استعمار و اشغالگری، خصلتی مردانه دارند و از همین رو است که از فحوای آنها، نابرابری جنسیتی با اولویت دهی به مردان، تعریف سلسله مراتب، و نیز از حرکت انداختن نقش زنان، بیرون می زند. ایدئولوژی ها نیز به باوری، چون خصلت مردانه دارند اگرچه مدعی ارزش ها نیز باشند اما نمی توانند با حقوق زنان، رابطه ی حقیقی برقرار کنند. شاید یکی از بزرگترین چالش های ملی گرایی کوردها نیز که به بزرگترین مانع در فورماسیون کشور مستقل تبدیل شده است به دلایلی چون مردانه کردن مبارزات، ایدئولوژی کردن مساله ی زنان، و جدا کردن آنها از جامعه و نقش حقیقی آنها باز می گردد.
منبع:
http://www.inquiriesjournal.com