من
من گذشته ام را دیده ام
آینده ام را بوییده ام
اکنون را،…،نمی دانم
شاید از خود برخاسته ام….
من زندگی را گریسته ام
مرگ را زیسته ام
“بودن” را “شده” ام
“شدن” را “فرگشته” ام
من، من، من…
حالم به هم می خورد از این من
حالم به هم می خورد از این من…
من و تو
من برای یافتن خود، به تو روی کردم
تو برای گم کردن خود، به من روی آوردی
من را بر آن داشتی، تو را نیک انگارم
تو را بر آن داشتم، من را نیک انگاری
خلاف دانایی خود، سخن گفتی
خلاف نادانی خود، سخن گفتم
آمیزش من و تو، مایه ی تباهی است
حتی اگر این خطا، زراندود شده باشد…
من و من
من و ما؟
به ابدیت نگاه دوختن
من و او؟
دوگانگی را تاب آوردن
من و تو؟
به ژرفنای همدردی پناه بردن
من و من؟
اندیشیدن، پی بردن و، دم فروبستن
در آینه ای موج دار، آینه ای ناخوانا
در آینه ای موج دار،
آینه ای ناخوانا….
(ب.خ)