شاە و شیخ و شاهزادە
حکایت
جماعت کفن دزدها روزها گورهای مردگان تازه را در گورستان ها نشان می گذاشتند و شبها کفن هایشان را می بردند. کفن دزدهای اولی را گرفتند.
پس از مدتی کفن دزد دیگری پیدا شد. نە تنها کفن ها را می دزدید بلکە بە جوانمرگ ها هم دست درازی جنسی می کرد. این یکی ها را هم گرفتند و مجازات کردند. مدتی گڐشت و این بار، گروهی از دزدان پیدا شدند کە شب ها کفن های دزدیدە شدە را می پوشیدند، سر راە مردم سبز می شدند، مردم از ترس، زهرە ترک و میخکوب می شدند، لختشان می کردند و بە خوبرویان هم تجاوز می کردند.
کار بە جایی رسید کە این بار مردم می گفتند صد رحمت بە کفن دزد اولی زیرا اولی فقط کفن را می برد، دومی کفن می دزدید و به مردگان تجاوز می کرد و سومی ها، هم کفن می دزدیدند هم رهگذران را غارت می کردند و هم بە زندە و مردە رحم نمی کردند.
٭٭٭٭
حکایت شاە و شیخ و شاهزادە در این سرزمین ظلمات و پلیدی و ستم و جنایت، همین بودە است و گویی از ازل، این اصل بد بنیاد بد، برای نیکو شدن بنا نشدە است بە همین خاطر است کە نیکویی و نیکو پنداری و نکو گویی، بە خیال و شعر و رویا و افسانە و اسطورە پیوستە است.
٭٭٭٭
نتیجە اخلاقی: هر عقل سلیمی سرنوشت خود را از این تباهی جدا نکند شایستە سومی هاست
نتیجە منطقی: حکایت همزیستی با این خاک سیاە، “اقل الشرین” است نە “خیر عمومی”؛ شقاوت ابدی
نتیجە عقلانی: سرنوشت را باید از سر، نوشت