قاسملو، سیاست ورز یا آینەدار
مقدمه: از دوستی شنیدم که “برنادرد کوشنر” در یکی از اظهارات خود گفته است “قاسملو” و “واسلاو هاول” مانند یکدیگر می اندیشیدند. تاکنون در این باره نشنیده بودم اما تا اندازه ای دریافتم که علاقه من در چند سال اخیر به واسلاو هاول، بی دلیل هم نبوده است. بماند که در این هم اندیشی، واسلاو هاول، به عنوان یک شاه فیلسوف یا فیلسوف شاه، رییس جمهور چکسلواکی می شود و قاسملو، سر بر سنگ سرد می گذارد.
“تیموتی گارتن اش”، مقاله ای دارد به نام روشنفکران در سیاست که به بهانه اعطای دکترای افتخاری به واسلاو هاول، نوشته است، ویژگی های هاول به مثابه یک روشنفکر سیاستمدار، کسی که به تعبیر او هم صاحب منصب است چونان یک سیاستمدار و هم آینه دار است به مثابه روشنفکر، و منتقدی که آینه در برابر صاحبان قدرت و البته مردم می گذارد و به تعبیری دیگر یک منتقد جدی است.
نکته قابل توجه آن است که وجه آینه داری هاول، همیشه از وجه سیاست ورزی او علیرغم رسیدن به رییس جمهوری کشورش، برجسته تر است و هاول را بیش از آنکه با این موقعیت سیاسی ممتاز بشناسند با وجه روشنفکری او و کتاب هایش به ویژه “اشتباه” و “قدرت بی قدرتان” می سنجند.
به باور من، در میان ویژگی توامان روشنفکر بودن و سیاستمدار بودن قاسملو، علیرغم تاکید بسیار بر جنبه سیاسی ، جنبه روشنفکری او به مانند هم فکرش هاول، بسیار برجسته تر است و از همین روی پافشاری افراطی بر سیاسی بودن او، سبب شده است جنبه بزرگتر روشنفکری او تا هم اکنون نیز در سایه بماند.
در اینجا نوشتار گارتن اش را می آورم تا با رویکرد توامان روشنفکری و سیاست بیشتر آشنا شویم هرچند گارتن، تا اندازه ای با جمع روشنفکری و سیاست در یک شخص زاویه دارد.
روشنفکران در سیاست
دموکراسی به روشنفکران منتقد نیاز دارد. اما آیا آنها می توانند همزمان هم صاحب منصب و هم آینه دار باشند؟
هنگامی که رئیس جمهور واسلاو هاول از جمهوری چک در پاییز گذشته دکترای افتخاری خود را از دانشگاه آکسفورد دریافت کرد سخنرانی پذیرش خود را به موضوع روشنفکر و سیاست اختصاص داد و توضیح داد که آکسفورد، خانه و محل کار روشنفکری است که “من با او در این موضوع، سال ها بحث کرده ام”. منظور او “تیموتی گارتن اش بود”. در اینجا ما بخش هایی از سخنرانی را با اندکی ویرایش منتشر می کنیم و پاسخی برای ادامه بحث.
واسلاو هاول: معتقدم که جهان به سیاستمداران واقعاً روشن فکری نیاز دارد که به اندازه کافی وسعت فکر داشته باشند تا چیزهایی را که فراتر از محدوده نفوذ فوری آنها است در نظر بگیرند… ما به سیاستمدارانی نیاز داریم که بتوانند از افق قدرت خود بالاتر بروند و همزمان با منافع احزاب یا دولت های خود، مطابق با منافع بشریت عمل کنند.
من ایراد معمول به این را می شنوم: یک سیاستمدار باید انتخاب شود و مردم به کسی که آنطور فکر می کند رأی می دهند. او نمی تواند منادی حقایق نامطلوب یا چیزی باشد که ممکن است به نفع آینده بشریت باشد، اما اکثر رای دهندگان او، آن را تهدیدی برای پیگیری های فعلی خود می دانند.
هنر واقعی سیاست، توانایی جلب حمایت مردم برای یک هدف خوب است، حتی زمانی که پیگیری آن هدف در آن لحظه، با منافع آنها تداخل داشته باشد… اما این نباید به جستجوی توهمی برای رفاه جهانی آینده تبدیل شود.
“باید گفت که روشنفکرانی هستند که خود را بر همه انسان ها برتری می دهند… به یاد بیاوریم که چه تعداد از روشنفکران به ایجاد دیکتاتوری های مدرن مختلف کمک کردند. در واقع تقریباً هیچ کدام بدون کمک یا رهبری مستقیم آنها موفق نشدند …
“روشنفکران در سیاست باید حضور خود را به یکی از دو طریق نشان دهند. یا باید مناصب سیاسی را بپذیرند و از آن موقعیت برای انجام آنچه که درست میدانند استفاده کنند، نه اینکه فقط قدرت را حفظ کنند یا باید آینهای برای صاحبان قدرت در نظر بگیرند تا مطمئن شوند که دومی ها شروع به استفاده از کلمات زیبا به عنوان عبایی برای اعمال شیطانی نمی کنند.
تیموتی گارتون اش: من درخواست هاول برای روشنفکر بودن سیاستمداران را تحسین می کنم که بتوانند بلندمدت را بر کوتاه مدت ترجیح دهند؛ اقناع افکار عمومی به جای تحت تاثیر قرار گرفتن توسط آخرین نظرسنجی، رهبری به جای دنبال کردن.
او یکی از معدود سیاستمداران اروپایی در دهه ١٩٩٠ است که این کار را انجام داده است. اما این ادعای او که “مردم به کسی که آن طور فکر میکند رای میدهند” مشکل دارد. آیا این چنین است؟ آیا کمپین انتخاباتی شخصی سازی شده تلویزیونی معاصر در واقع تصویری از سیاستمدار به عنوان قهرمان غیرواقعی ارائه نمی دهد؟ آیا انتظار غیرواقعی و خطرناک از سیاست معاصر دقیقاً این نیست که سیاستمداران مانند ما نباشند؟ به عنوان مثال، ما ممکن است زندگی خصوصی درهم و برهم داشته باشیم اما آنها باید نمونه هایی از فضیلت باشند.
نظرات سودمند هاول در مورد روشنفکرانی که مردم را در “جستجوی توهمآمیز برای رفاه جهانی آینده” به بیراهه میبرند به نظر اشارهای به کمونیسم است. همچنین میتوان آن را بهعنوان انتقادی از آرمانشهری بازار آزاد خواند که جمهوری چک در چند سال اخیر، در زمان نخستوزیر “ویو کلاوس”، سهم خود را از آن داشته است.
با این حال، من هنوز از نتیجه گیری هاول در مورد دو روشی که روشنفکران می توانند در سیاست شرکت کنند راضی نیستم: به عنوان صاحب منصب یا به عنوان صاحب آینه. افرادی که از نظر شکل گیری، روشنفکر هستند می توانند سیاستمداران خوبی باشند. آنها غالباً دوراندیشتر هستند (اگرچه اغلب مؤثرتر نیستند) از آن دسته از سیاستمداران حرفهای که چیزی جز سیاست انجام ندادهاند. این نیز درست است که با داشتن قدرت و مقام، چنین افرادی می توانند از تیزبین ترین ناظران سیاست باشند. صدراعظم آکسفورد که دکترا را به هاول اعطا کرد -روی جنکینز- یک نمونه است.
اما من همچنان اصرار می کنم که شما نمی توانید همزمان هم یک روشنفکر و هم یک سیاستمدار فعال باشید زیرا آنها دو نقش متفاوت هستند. یک دموکراسی سالم به این تفکیک نقش ها نیاز داردهمانطور که به جدایی بین قضات و سیاستمداران یا کارمندان دولت و سیاستمداران نیاز دارد. کار روشنفکر در سیاست این است که آینه ای روشن، انتقادی و راستگو را در مقابل قدرتمندان نگه دارد، آینه ای که بتواند خود را در آن بدون توهمات ناشی از قیاسی که قدرت را احاطه کرده است ببیند، و آن را بالا نگه دارد تا خوانندگان و رای دهندگان نیز بتوانند آنها را ببینند.
سیاستمدار فعال به سادگی نمی تواند از کلمات به همان شیوه ای استفاده کند که روشنفکر مستقل می تواند. او در بهترین حالت باید محتاط تر و مراقب باشد. و اگر او یک سیاستمدار حزبی است که برای کسب قدرت رقابت می کند کار مناسب او “زندگی در حقیقت” (به یاد آوردن عبارتی از هاول نویسنده مخالف) نیست بلکه کار در نیمه حقیقت است.
هر دو نقش – صاحب منصب سیاسی و روشنفکر و آینه دار – در یک لیبرال دموکراسی ضروری هستند. یک شغل بهتر یا بدتر از دیگری نیست اما آنها متفاوت هستند. نظامهای سیاسی که به دیکتاتوری فرود آمدهاند نظامهایی هستند که تفکیک روشنی بین صاحبان مناصب و آینهدارها ندارند.
هاول از بسیاری جهات استثناست. او تقریباً از هر کس دیگری به این شاهکار سیاسی نزدیک کردن آینه ای صادقانه به خود نزدیک شده است اما مثل او زیاد نیست….
سرانجام:
قاسملو یک سیاستمدار روشنفکر نیست بلکه یک روشنفکر سیاستمدار است و این سخن برنارد کوشنر که می گوید قاسملو و هاول مانند هم می اندیشیدند با برآورد و تطبیق اندیشه و زندگی این دو با یکدیگر، می تواند اعتبار سنجی این ادعا را سنگین تر کند….
شاید و البته باید لازم است پژوهشگران نسل جدید، بیشتر به جنبه آینه دار بودن قاسملو بپردازند.
نگاه کنید به:
Intellectual in Politics, Timothy Garton-Ash, 1999
published by: Prospect Magazine