ملت، ناسیونالیسم، جامعه ی مدنی
دروازه: یکی از دلایل تقویت هویت ملی در لهستان، تهدید دائمی این کشور از سوی همسایگان بوده است. لهستان یاد گرفت چگونه هر تهدید کننده یا اشغالگر را به عنوان “بیگانه با جامعه ی ملی” بشناسد. (Nowak 1979: 123). ملت به مهمترین چارچوب در لهستان تبدیل شد و میزاث فرهنگی، فرهنگ مشترک، نمادهای ملی و حافظه ی تاریخی، مهمترین ستون-خیمه های این چارچوب شدند. (Nowicka, Lodzinski 2001). چارلز تیلور (1995) در عنوان یکی از مقالاتش می پرسد:
“جامعه چه اندازه به دموکراسی نیاز دارد؟”
هدف او از بیان این سوال، در واقع، طرح این مساله است که :
ناسیونالیسم چقدر به دموکراسی نیاز دارد؟
احساسات ملی در یک جامعه مدرن و دموکراتیک چگونه هستند و چگونه باید باشند؟
ناسیونالیسم به منظور سازگاری با نظم مدنی چگونه باشد؟
چگونه شخصیت ملت لهستان را توصیف کنیم؟
و بالاخره: هویت ملی قوی عامل رشد یا تضعیف توسعه جامعه مدنی است؟
رابطه ی ناسیونالیسم و دمکراسی
“داریا لوکا” درباره ی رابطه ی دمکراسی و ناسیونالیسم می گوید:
“اولین مسئله که من می خواهم در نظر بگیرم مساله ای بسیار عام از رابطه بین ناسیونالیسم و دموکراسی است. از یک طرف، این دیدگاه که دموکراسی و ملی گرایی در تقابل و تضاد قرار دارند. “دموکراسی به باور این عده، یک اصطلاح مرتبط با صفت هایی مانند”خوب”، “متمدنانه “،” پیشرفته “،” عقلانی “و غیره است، در حالی که ناسیونالیسم با” عقب ماندگی “،” عدم بلوغ “،” بربریت “،” غیر منطقی بودن ” و مانند آن توصیف می شود. (نودی 1994: 3-4).
از سوی دیگر، به اعتقاد برخی محققان، ناسیونالیسم اغلب متحد دموکراسی است؛ به باور آنها دموکراسی هرگز بدون ناسیونالیسم وجود نخواهد داشت. مثالی که در این مورد گفته می شود این است که دو نفر به یک نوع ازدواج پیچیده پیوسته اند و قادر به زندگی بدون یکدیگر نیستند،هرچند در حالت تنش دائمی قرار داشته باشند.” Nodia 1994): 3-4)
وی در ادامه یادآوری می کند: “در “اروپای غربی”، ناسیونالیسم در آزادسازی کشورهای مختلف از مطلق گرایی سلطنتی در قرن هجدهم و نوزدهم نقش مهمی ایفا کرد و ناسیونالیسم به شیوه ای مشابه، به آزادی از دیکتاتوری کمونیسم خدمت کرد.” (فوکویاما، اوینری 1994: 23). فوکویاما همچنین در دفاع از رابطه ی دمکراسی و ناسیونالیسم، به همگرایی این دو در فروپاشی جامعه ی فئودالی و ورود به دوران پسافئودال، صنعتی شدن، اقتصاد ملی، آموزش متحد و فرهنگ ملی اشاره می کند.(فوکویاما، اوینری 1994: 23-24).
ناسیونالیسم و دمکراسی، همچنین، با تقویت ضعف ذهنی و تبدیل هویت های تجمعی به هویت ملی، ملی گرایی را به سطح آزادی ارتقا داد. (Nodia1994: 11-13، Radzik 2000: 38-39).
همچنین به این مساله اشاره می شود که مدرنیته، سرمایه داری و استقلال فردی شرایط لازم را برای یک سیستم دموکراتیک فراهم می کنند بنابراین یک رابطه ی مستقیم میان دمکراسی و ملت ایجاد می شود. ملت در این دیدگاه، یک ادغام اجتماعی جدید است مبتنی بر حقوق برابر و خواست شهروندان آزاد که دیگر نه از مشروعیت پادشاهان و نه از قوانین الهی اطاعت نمی کند. اتحاد ملت در اینجا عامل و ضامن دمکراسی است و آگاهی ملی است که موضوعات سیاسی قدرت را برای شهروندان تبیین می کند.
جامعه ی سیاسی مخلوق این وضعیت، احساس مسوولیت ملی نیز هست. با این حال، “هیچ چیزی در نظریه دموکراتیک وجود ندارد که نشان دهد مرزهای مدنی یا سرزمینی مردم مستقل باید کشیده شود. توافق در مورد اصل عزم و اراده وجود دارد، اما هیچ استانداردی مشخص برای تصمیم گیری درباره آنچه که به درستی “خود” است و حق تعیین سابقه سیاسی خود را دارد، وجود ندارد. “(Diamond, Plattner 1994: xi). ملی گرایی نیروی تاریخی بود که واحدهای سیاسی حکومت دموکراتیک را تأسیس کرد.”
****
“نودیا” نیز در حمایت از رابطه ی دمکراسی و ناسیونالیسم، با اشاره به اینکه ناسیونالیسم نیروی تاریخی است که واحدهای سیاسی دولت دموکراتیک را ساخته است در نهایت می گوید: “ملت” نام دیگری برای “ما مردم” است”. (Nodia 1994: 7).
در نهایت، والیکی نیز بر این باور است که اگرچه دیدگاهی وجود دارد که ایده آل جامعه مدنی، همه نوع ناسیونالیسم را از بین می برد، در بینش عمیق تر نیز می توان گفت که ایجاد جامعه مدنی مدرن به عنوان یکی از ابعاد یک نظام دموکراتیک موازی با ایجاد یک جامعه ملی همگن است. (Walicki 1997: 41)
****
موضوع دیگری که در رابطه با جامعه مدنی در ناسیونالیسم مورد بررسی قرار می گیرد ملت مدنی و ملت قومی است. ملت به اصطلاح قومی یک جامعه است که توسط عناصر طبیعی، از جمله مبدا، روابط خونی، سنت و فرهنگ تعریف شده است. این مفهوم توسط روشنفکران در اروپای شرقی ایجاد شد، جایی که طبقه متوسط تقریبا وجود نداشت. یک ملت قومی به عنوان یک اتحاد جامع با روح عرفانی و “ماموریت” درک می شود. اعضای چنین ملتی با همبستگی، افتخار، و وفاداری متحد می شوند؛ آنها یک هویت ملی قوی و احساسی را نشان می دهند.
ناسیونالیسم مبتنی بر تعریف قومی ملت، یک ساختار بسته را تعریف می کند، به شدت همگن است، قایل به تمایز نیست، از فرهنگ مسلط حمایت می کند و هویت سیاسی و حقوق سیاسی اعضای ملت بر اساس هویت قومی است. (Szacki 1997: 20-23، Kubiak 1999، Radzik 2000: 42-61).
ناسیونالیسم قومی – با درک مفهوم قومی- ملتی، به دنبال گسترش روابط با قومیت ها در خارج از مرزهای کنونی ملت قومی یا با تشکیل یک دولت قومی بیشتر از طریق اتحاد ملی و نژادی از نژادهای ملی است. این نوع ناسیونالیسم، به دلیل ناتوانی در یک بیان سیاسی قوی و فقدان دستاورد سیاسی، نژاد، زبان و فرهنگ موروثی را برجسته سازی می کند. (Nodia 1994: 15).
در مفهوم ملت مدنی اما، ملت یک جامعه سیاسی است که اعضای آن با خواست مشترک برای یک زندگی سیاسی تحت نظم اجتماعی-سیاسی متحد می شوند. بنابراین، ملت، به عنوان “جامعه ی انتخابی”، ارتباطی از افرادی است که در آن زندگی می کنند.
در ناسیونالیسم مبتنی بر ملت مدنی، هویت یک ملت از یک توافق در مورد ارزش های اساسی مانند احترام به قوانین دموکراتیک و مسوولیت دولت گرفته شده است. همچنین، ملت، یک جامعه ی آزاد، تکثرگرا، مبتنی بر عقلانیت، و دارای درجه ی بالایی از تلورانس است. حتی عادت تحمل به اقلیت ها جزء مهمی از غرور ملی محسوب می شود.
در این جامعه همچنین هویت سیاسی، جدا از هویت قومی است. ناسیونالیسم در چنین مفهومی از ملت،گروه های مختلف قومی را به هم پیوند می دهد و آنها را به یک اجتماع جدید سیاسی برای ایجاد یک دولت “سرزمینی” جدید تبدیل می کند.
بر اساس ملاحظات فوق می توان گفت که ناسیونالیسم مانند یک سکه با دو طرف است – سیاسی و قومی (Nodia 1994: 14). و مفهوم ملت مدنی می تواند با یک نظام دموکراتیک ترکیب شود (والیککی 1997، کور 1997).
اما پرسش این است که آیا ناسیونالیسم قومی و مدنی به صورت خالص وجود دارند؟ و آیا شکل یا اشکال دیگری هم می توان متصور یود؟
اول از همه، باید توجه داشت که مفاهیم ملل مدنی و قومی در چنین شکل ایده آلی، بسیار نادر و احتمالا فقط برای دوره های کوتاه تاریخ قابل اجرا هستند و در ادامه، نسبت به تمایلات متوسط و داخلی تغییر می کنند. بنابراین، یک ملت مدنی به مانند ملت قومی، هم ریشه های خود را در تاریخ، جستجو می کند. نیز سنت مشترک هم به عنوان عامل شناسایی سیاسی-اجتماعی، اهمیت دارد. (Szacki 1997:21)
اما دوم: به نظر می رسد که در جایی میان این دو نوع ناسیونالیسم، نوع سومی از ناسیونالیسم هم وجود دارد که “مفهوم فرهنگی ملت” نامیده می شود.
در این نوع ناسیونالیسم، هویت ملی قوی بر اساس فرهنگ، با نگرش های باز و تحمل همراه است. افراد با مجموعه ای از ارزش های مشترک متحد می شوند که باید چیزی بیش از احترام به قوانین در رویه ای دمکراتیک را شامل شود.
در مقایسه با درک قومی از ملت، این نوع سوم از ناسیونالیسم، نتیجه ی یک تصمیم آگاهانه است، نه چیزی کاملا مستقل از اراده ی فرد. حتی اگر یک جامعه ملی هم وجود داشته باشد هویت ملی، مستلزم تأیید یا رد یک فرد است. نیز تعلق ملی، به وضعیت آگاهی مردم، و احساس ذهنی عضو یک ملت بودن وابسته است.
چنین مفهومی از ملت در ناسیونالیسم نوع سوم، یک شخصیت بسته ندارد؛ حتی اگر یک گروه مهاجم غالب وجود داشته باشد، و حتی اگر چنین گروهی به گونه ای از منافع برخوردار باشد، باید با تحمل و انعطاف بیشتری نسبت به دیگران، و احترام به حقوق آنها و به رسمیت شناختن موازنه ی روابط متقابل، رفتار کند. این باید، در قانون، به رسمیت شناخته شده و ضمانت اجرا برای آن وجود دارد.
پلورالیسم در چنین جامعه ای هرگز پر نخواهد شد و در عوض، جستجو ی مستمر برای پلورالیسم، تداوم خواهد داشت.
****
“داریا لوکا” در نهایت، به نتیجه گیری خود از لهستان، می پردازد:
-“بیدار شدن” مردم لهستان در قرن نوزدهم، هنگامی اتفاق افتاد که هیچ “دولت لهستان”ی وجود نداشت.
-فرهنگ و سنت مشترک که در طول قرن ها انباشته شد، به هسته هویت ملی تبدیل و منجر به تعریف شخصیت قومی شد.
-ملت لهستان، به سوی “آستانه سازی” حرکت کرد.
-کشور لهستان بین مدل های مدنی و قومی ملیت قرار گرفت.
منبع:
Nation and Civil Society:An Attempt at Theoretical Considerations, Daria Lucka, IWM Junior Visiting Fellows’ Conferences, Vol. XVI/6, 2004