ناسیونالیسم و روشنفکران در ملت بدون دولت- بخش سوم
آنتونی د. اسمیت: “در جستجوی هویت”
در حقیقت، “پیوستگی اختیاری” در یک مدل تثبیت شده، میان مدنیت، ملت سرزمینی، و شان و منزلت،به وجود حرفه ای ها (و به میزان کم بورژوازی تجاری) نیاز دارد. (National Identity, p. 121)
“اسمیت” (Smith) نخستین پژوهش های خود را به جای عوامل اجتماعی و فرهنگی، به نقش سیاست و مذهب در آنچه او ناسیونالیسم قومی (Ethnic nationalism) می نامید اختصاص داده است. او استدلال می کند که دوران مدرن با افزایش آنچه که او “دولت علمی” نامیده می شود مشخص می شود؛بدین معنا که این “دولت است که کارآیی آن بستگی به توانایی آن در استفاده از علم و فناوری برای اهداف جمعی دارد. (Smith 1998, p. 189). به اعتقاد وی، ظهور “دولت علمی”، مشروعیت موعظه های مذهبی را به چالش می کشد و از موقعیت های “مشروعیت دوگانه” بهره می برد که در آن زمینه های رقابت برای دستیابی به قدرت، بر محور وفاداری به بشریت است. روشنفکران، به عنوان “معادل کشیش های پیش مدرن”، به ویژه تحت تاثیر این تفاوت قرار دارند.
به باور اسمیت، ظهور یک روشنفکر سکولار در داخل
چارچوب “دولت علمی” با موانع متعدد مواجه شده است.در این میان، تولید انبوه کارکنان مجرب، تعارض بوروکرات های هیرارشیک با ناسیونالیسم انتقادی طبقه ی روشنفکر و استفاده از زمینه های قومی یا فرهنگی دیگر برای قایل شدن تبعیض در پذیرش روشنفکران در موقعیت های عالی مقام دولتی، مهمترین دلایل عدم ظهور این روشنفکران سکولار است.
“اسمیت” بر نقش حیاتی روشنفکران به عنوان ژنراتورهای
ایدئولوژی و رهبران جنبش ملی گرایان در مراحل اولیه تاکید دارد اگرچه با احتیاط بیشتری به کارکرد آنها در توسعه و گسترش جنبش ناسیونالیستی می پردازد. او کسانی را که روشنفکران را به عنوان افراد متعصب، معرفی می کنند رد می کند، گرچه می پذیرد در برخی موارد، می توان به برخی روشنفکران محروم و عصبانی، به ویژه در جوامع استعماری اشاره کرد.
“اسمیت” نتیجه می گیرد که ذینفعان ناسیونالیسم اعضای جامعه ی ملی (قومی) هستند، به دلیل آنکه به دو مساله توجه می شود : یک: فعال سازی توده ها و پایان نقش آنها به عنوان موجودات منفعل در برابر سلطه ی خارجی و دوم: بالا بردن ادبیات فرهنگ مردمی به سطح بالاتر، که این هر دو توسط روشنفکران انجام می شود. در برابر کسانی که بر اختراع ملت ها و ناسیونالیسم تاکید دارند (Hobsbawm and Ranger, 1983) اسمیت این نکته را خاطرنشان می کند که “ریشه های قومی” بیشتر اِلِمان های فرهنگی برای ساخت ناسیونالیسم، به وسیله ی روشنفکران انتخاب می شوند.
برای توضیح جاذبه ای که بساری از روشنفکران در بخش های مختلف جهان دارند و نیز تاثیرگذاری آنها بر ایدئولوژی و زبان ناسونالیسم، “اسمیت”، به مساله ی “بحران هویت” اشاره می کند که به دلیل چالش های مطرح شده توسط دین و جامعه ی سنتی، و در ادامه، شکل گیری و غلبه ی “دولت علمی”، مردم را به طور کلی و روشنفکران را به ویژه، تحت تاثیر قرار می دهد. او استدلال می کند که “راه حل ملی”، سبب خواهد شد افراد، هویت خود را به “هویت انباشته ی جمعی” و از آنجا به طرف “ملت”، هدایت کنند. به این ترتیب، یک عضو جامعه، تلدیل به “شهروند” می شود، یعنی عضوی شناخته شده و حقوقی از یک جامعه ی سیاسی که همزمان یک جامعه ی فرهنگی دارای تاریخ و البته سرنوشت نیز خواهد بود. (Smith 1991, p. 97) . در اینجا اسمیت بر رابطه ی بین هویت ملی و شهروندی و نیز بر جنبه های فرهنگی و سیاسی ناسیونالیسم تاکید می کند.
نوشته های “کدوری”، “برویلی”، “نارین” و “اسمیت”، قاطعانه، بر نقش روشنفکران به عنوان “موتور محرکه ی ناسیونالیسم” تاکید می کنند. آنها اگرچه بر این باور هستند که پیروزی ناسیونالیسم به عنوان یک “ایدئولوژی سیاسی مدرن”، نیاز قطعی به “پشتیبانی توده ها” دارد اما با توجه به اهمیتی که برای روشنفکران در این بستره قایل هستند به ارائه ی راهکارهای متفاوتی برای تعامل میان توده و نخبه می پردازند.
“کدوری” تاکید بسیاری بر شکاف بین توده ها و نخبگان دارد. در مقابل، “نارین” نیازی به ایجاد یک “جامعه ی میان طبقاتی” با هدف مشترک، احساس نمی کند. “برویلی” به “ایجاد یک نقش تعاملی” میان نخبگان فکری و توده ها اشاره می کند و “اسمیت”، “شخصیت مشترک هویت ملی” را در میان اعضای یک ملت به تصویر می کشد.
“کدوری”، “برویلی”، “نارین” و “اسمیت”، همگی “اهمیت حیات جمعی” را برای موفقیت ناسیونالیسم می پذیرند. آنها همچنین بر قدرت فرهنگ، زبان، نمادها و مراسم به عنوان اجزای کلیدی ناسیونالیسم تأکید می کنند. اما آنچه این نویسندگان، فاقد آن هستند یک “نظریه ی خاص” است که آیا نقش روشنفکران و نخبگان فکری در ملت های بدون دولت از نقش متناظران آنها در دولت های مادر متفاوت است یا نه و اگر متفاوت است جنبه های این تفاوت، کدام است؟ جدای از “کدوری” که به بررسی جایگاه نخیگان فکری در جوامع استعماری می پردازد هریک از “برویلی”، “نارین”، و “اسمیت”، بشتر تلاش خود را وقف نقش تخصصی روشنفکران در نظریه ی ناسیونالیسم می کنند.
ادبیات تئوری ناسیونالیسم اگرچه به صورت قابل توهی گسترش یافته است اما بیشترین تمرکز روی بررسی این پدیده در کشورهای کمتر توسعه یافته است. (Hobsbawm، Gouldner، Kautsky). استثنا در این مورد، “پینارد” و “هامیلتون” (Pinard and Hamilton) هستند که به بررسی رابطه ی روشنفکران و ناسیونالیسم در “کِبِک” پرداخته اند. (Pinard and Hamilton, 1984). اما کار این دو نیز مطالعات تجربی است و نتوانسته اند یک چارچوب نظری برای مطالعه ی رابطه ی بین روشنفکران و ناسیونالیسم در ملت های بدون دولت ارائه کنند.
این نوشتار، ترجمه ای است از:
Nationalism and Intellectuals in Nations without States: the Catalan Case Montserrat Guibernau, The Open University, Walton Hall, Milton Keynes ,WP núm. 222, Institut de Ciències, Polítiques i Socials, Barcelona, 2003