ناسیونالیسم و روشنفکران در ملت بدون دولت -بخش نخست
با نگاهی موردی به کاتالان
هدف این نوشتار، ارائه ی یک چارچوب نظری برای مطالعه ی رابطه ی بین روشنفکران و ناسیونالیسم در ملت های بدون دولت است. به ویژه بر نقش روشنفکران در ظهور دوباره ملی گرایی کاتالان در دوران دیکتاتوری فرانکو (1979-1939) تمرکز دارد.
مقاله به سه بخش تقسیم می شود. برای شروع، بخش اول چارچوبی نظری را شامل می شود که شامل تعریف مفاهیم ملت، دولت و ملی گرایی است و همچنین مفهوم ملت های بدون دولت را معرفی می کند. سپس به تمایز بین “ملی گرایی دولتی” و ناسیونالیسم در “ملت های بدون دولت” می پردازد. در بخش دوم، رابطه بین روشنفکران و ملی گرایی را از نگاه “الی کدوری” (Elie Kedourie)، “تام نارین” (Tom Nairn)، “جان برولی” (John Breuilly) و “آنتونی دی. اسمیت” (Anthony D. Smith) بررسی می کند و در بخش سوم، زمینه خاصی را که در آن روشنفکران در ملت ها کار می کنند، در نظر می گیرند.
این نوشتار همچنین مطالعه ی نقش روشنفکران کاتالان در حفاظت از زبان و فرهنگ بومی آنها در دوران حکومت فرانکو و فرایندهایی است که در دهه 1960 و 1970 میلادی، ناسیونالیسم کاتالان را از یک نخبه به یک جنبش توده تبدیل کرد. همچنین مقاومت فرهنگی انجام شده توسط روشنفکران در این دوره، جذب روشنفکران به ناسیونالیسم، و استدلال های عاطفی و عقلایی که ناسیونالیسم را از شکل نخبگی آن به یک حرکت توده ای تبدیل کرد واکاوی می کند.
ملت بدون دولت چیست؟
یک تمایز مفهومی میان ملت، دولت و ملی گرایی، به تعریف “وبر” از دولت بازمی گردد: “یک اجتماع انسانی (که با موفقیت) ادعا می کند انحصار استفاده ی قانونی از قدرت فیزیکی در یک قلمرو را در اختیار دارد.”(Weber 1991, p.78), اگر چه تمام کشورها این کار را با موفقیت انجام نداده اند و برخی از آنها حتی تمایل به انجام آن ندارند. با استفاده از نام “ملت”، به یک گروه انسانی احترام گذاشته می شود که تشکیل یک جامعه را به اشتراک می گذارند، یک فرهنگ مشترکی را به اشتراک می گذارند، متصل به قلمرو واضح و مشخص هستند، یک گذشته مشترک داشته و یک پروژه مشترک برای آینده و ادعای حق حکومت خود دارند. به عبارتی ملت مشتمل بر پنج بعد است: روانشناختی (آگاهی از تشکیل یک گروه)، فرهنگی، سرزمینی، سیاسی و تاریخی.
با ارائه ی این تعریف، اصطلاح ملت از دولت و دولت ملت تشخیص داده شده و بعد از آن باید از این تمایز با توجه به آنچه به عنوان “ملت های بدون کشورهای” نام برده می شوداستفاده کرد. ناسیونالیسم نیز به معنای احساس وابستگی به جامعه ای است که اعضای آن با مجموعه ای از نمادها، باورها و شیوه های زندگی، و اراده برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت سیاسی مشترک خود، تصمیم می گیرند. اما هنوز یک اصطلاح دیگر نیاز به تعریف و تشخیص دارد: دولت-ملت. دولت ملت یک پدیده مدرن است که در اواخر قرن هجدهم و پس از انقلاب فرانسه ظاهر شد. فورماسیون یک نوع ساختار انحصاری که مشروعیت استفاده از قدرت را در یک قلمرو مشخص دارا بوده و به دنبال هماهنگ کردن مردم تحت حکومت خود با همگن سازی و ایجاد یک فرهنگ مشترک از طریق نمادها، ارزش ها، احیای سنت ها و اسطوره ها و بعضا به وجود آنها است. مشخصه ی متمایز این نوشتار از هدف آن به دست می آید که یک چارچوب نظری را برای مطالعه ی رابطه بین روشنفکران و ناسیونالیسم در “ملت های بدون دولت” به دست می دهد. با استفاده از ترم “ملتهای بدون دولت”، به ملتهایی اشاره می شود که به رغم داشتن سرزمینهای خود در مرزهای یک یا چند کشور، حس جداگانه ای از هویت ملی دارند که به طور کلی بر اساس یک فرهنگ مشترک، تاریخ، وابستگی به یک قلمرو خاص و آرزوی صریح برای سروری بر خود شکل-ساخت پیدا کرده اند. (Guibernau، 1999).
در حال حاضر، بیشترین رشد جنبش های ملی گرایانه در میان ملت های بدون دولت، در سرزمین هایی ظهور می کنند که از یک هویت سیاسی و / یا فرهنگی جداگانه ای برخوردار هستند و به سوی شرایط جدید اجتماعی-سیاسی که در آن زندگی می کند پیش می روند و تکامل می یابند. گاهی حق تعیین سرنوشت به عنوان اتونومی سیاسی شناخته می شود اما به معنای حق جدا شدن نیز هست. اکنون اغلب ملت های بدون دولت، خواستار استقلال کامل هستند اگرچه بسیاری از آنها پیش تر، دولت هایی محلی و منطقه ای داشته و سهم قابل توجهی از قدرت به پارلمان های آنها منتقل شده است. اما استقلال سیاسی و یا حتی فدراسیون به طور قابل توجهی از استقلال متفاوت است چون این ملت ها تمایل دارند سیاست خارجی، سیاست های اقتصادی، مسائل دفاعی و قانون اساسی خود را داشته باشند و از همین رو است که به آنها “ملت های بدون دولت” گفته می شود. در این نوشتار همچنین استدلال شده است که تمایز خاصی بین “ملی گرایی دولتی” و ناسيوناليسم در “ملتهاي بدون دولت” براي درك برخي ويژگيهاي كليدي ناسیوناليسم در هر دو مورد ضروری است.
باید تأکید کرد که آنچه که هر دو نوع ملی گرایی را متمایز می کند، هیچ ارتباطی با صدور حکم ارزشی ندارد که بتوان ادعا کرد یک نوع ناسیونالیسم “خوب” است، در حالی که دیگری “بد” است، یکی “قومی” و یا دیگری “مدنی” است بلکه تفاوت اساسی بین “ملی گرایی دولتی” و “ملی گرایی” در “ملت های بدون دولت” مربوط به دسترسی متفاوت آنها به قدرت و منابع است و این واقعیت که در حالی که اولی به دنبال تحکیم و تقویت دولت است، دومی، مشروعیتش را به چالش می کشد و اغلب، اما نه همیشه، به دنبال ایجاد یک دولت جدید است. در این نوشتار و به هنگام بررسی رابطه ی بین روشنفکران و ناسیونالیسم، برای تعریف روشنفکران، از تعریف “اسمیت”، استفاده می شود: “کسی که آثار هنری، خلق و ایده تولید می کند.” همچنین “نخبگانی که این ایده ها و خلاقیت ها را بازنشر می دهند و یک مجموعه ی دیگر که این ایده ها و آثار را استفاده می کنند.” (Smith 1991, p. 93)، اگرچه در عمل، یک فرد می تواند تمام این نقشهای مختلف را تحقق بخشد. پیش از آنکه به بررسی خاصی از وظیفه روشنفکران در کشورهای بدون دولت پرداخته شود
این نوشتار، نظریه های Kedourie، Nairn Breuilly و Smith را بازبینی می کند زیرا آنها بخش های قابل توجهی از مطالعات و پژوهش های خود را به رابطه ی بین ناسیونالیسم و روشنفکران اختصاص داده اند. اما باید تأکید کرد که نظریه های آنها به نقش خاص روشنفکران در ملت های بدون دولت توجه نمی کنند. آنها بیشتر به دنبال نقش روشنفکران در کشور مادر برای استقلال ملت ها و ناسیونالیسم دولتی هستند. یک استثنا در این مورد، “کدوری” (Kedourie) است که به نقش روشنفکران در جوامع استعماری اهمیت داده است.
بخش دوم: روشنفکران و ناسیونالیسم
“کدوری” در کتاب ناسیونالیسم در آسیا و آفریقا نگاه دشمن پندارانه نسبت به ناسیونالیسم را به عنوان نوعی سیاست تعریف می کند که به واقعیت مربوط نیست، بلکه “هدف اصلی، آن یک جهان درونی است و پایان آن محو نمودن همه ی سیاست ها است” (Kedourie 1986، p. 85). او می نویسد:
“یک هندی می تواند صلاحیت مدنی داشته باشد و پذیرفته شود مشروط به آنکه کاملا انگلیسی شده باشد، نسبت به بریتانیا مهربان باشد، و یک جنتلمن بر اساس معیارهای انگلیسی باشد. بدین ترتیب، او حتی شانس دیده شدن به عنوان یک نجیب زاده را هم خواهد داشت. (Kedourie1971, p. 84).
آنچه “کدوری” درباره ی استعمار هند می نویسد در مورد نخبگان در میان ملت های بدون دولت نیز صدق می کند به ویژه آنکه برخی از وابستگی های منطقه ای خاص به عنوان یک مانع برای ارتقاء در ساختار اجتماعی-سیاسی و اقتصادی دولت عمل می کند.
یکی از اشکالات بزرگ به نظریه ی کدوری که دیدگاه او را به چالش می کشد
حساب کردن روی نوعی ملی گرایی سلبی است که توسط نظام رسمی تولید شده و متعلق به روشنفکرانی است که
قبلا افتخار و وضعیت خود را در داخل کشور تثبیت کرده اند. در انجام این کار او ناسیونالیسم را که توسط استعمارگرانی که از روشنفکران و رهبران سیاسی خود پشتیبانی می کردند نادیده می گرفت. می توان گفت که ناسیونالیسم استعمارگر به دلیل محرومیت از نخبگان بومی که به رغم هماهنگی فرهنگی و یکپارچه سازی آنها هرگز به عنوان “متعلق به” ملت استعمارگر شناخته نمی شوند دارای اشکال جدی بود.
نظریه ی “کدوری” یک شکاف عمده میان نخبگان کنشگر و نیروهای فاقد نیروی جنبش و توده های ناهمجور ایجاد می کند.
“کدوری” این مساله را قبول می کند که یک نخبه ی روشن اندیش، تحمل ستم از سوی توده ها را می پذیرد با این هدف که یک دکترین ملی گرایانه برای از بین بردن بیعدالتی ساختاری، تعلق به یک ملت را نهادینه و آنها تحت یک پرچم واحد قرار دهد. اما برای او، هدف این روشنفکران متعصب، فراتر از تمایل به پایان دادن به شرایط ناعادلانه با فرض ثبات توده ها است. هدف روشنفکران کسب قدرت در جامعه است و ایجاد مانع برای جلوگیری از ایجاد بیگانگی با جامعه ی خودی و خروج از موقعیت های کسب افتخار و امتیاز است.
“تام نارین” در کتاب “بسیج مردم” (The people’s mobilizers) می نویسد: “روشنفکران طبقه ی متوسط جدید جامعه می بایست مردم را به تاریخ دعوت می کردند، و کارت های دعوتی برای آنها می فرستادند که به زبان مورد فهم آنها نوشته شده بود.” (The Break-Up of Britain, p. 340)
این نوشتار، ترجمه ای است از:
Nationalism and Intellectuals in Nations without States: the Catalan Case Montserrat Guibernau, The Open University, Walton Hall, Milton Keynes ,WP núm. 222, Institut de Ciències, Polítiques i Socials, Barcelona, 2003