نيم فرسخ دور از شهر
آنجا که مرز مي خوانندش
خورشيد نزده
کولبري را به گلوله بستند
بارش کتاب بود
سفارش يک کتابفروش
به زبان مادري
تاوان اش
واردات غيرقانوني “دانايي” بود
دانايي…
****
نيم فرسخ اين سوتر
نيمه شبان
در شهر
“گزمه” از “ساقي” پرسيد:
-چه کاره اي؟
-بسيجي ام اخوي (و کارت اش را نشان داد)
-موفق باشي برادر
ادامه داد:
– بيشتر مراقب باش
“گرگ هاي کوهستان” تازگي ها تهديد کرده اند
هم “شما” را هم “شما”ها را….
-شنيده ام، التماس دعا
ماموريت او
صادرات بود
از جنس “مرگ”
“سرخ” و “سفيد”
سرخ و سفيد
سرخ و سفيد….
(ب.خ)
توضيح: به توزيع کنندگان ماده ي مخدر شيشه “ساقي” مي گويند