چرا آنها را جاش نمی دانم؟
آنها بردگان روانی هستند
بسیاری از مطالعات در زمینه روانشناسی و جامعه شناسی برده داری براساس حادثه ای در سال 1973 اتفاق افتاد، جایی که دو سارق با اسلحه و دینامیت، وارد یک بانک در استکهلم شدند، چهار نفر – سه زن و یک مرد – را به مدت 131 ساعت گروگان گرفتند. پس از نجات آنها، گروگان های آزاد شده، رفتاری عجیب و غریب داشتند. این افراد که تهدید شده بودند و مورد آزار و اذیت و ارعاب قرار گرفته بودند قدردانی خود را نسبت به گروگان گیرها نشان می دادند و حتی در تحقیقات نیز به دفاع از آنها برخاستند. یکی از زنان به لحاظ عاطفی به یکی از مهاجمان وابسته شده بود و یکی دیگر از آنها کمپینی برای جمع آوری پول، برای دفاع قانونی مجرمان را آغاز کرد.
عجیب است اما همین شرایط شرایط مشابه در زندگی روزمره در مورد کودکان مورد آزار و شکنجه، زنان آسیب دیده از خشونت، اسیران جنگ، قربانیان تجاوز جنسی، انسان های تحت سلطه و نظام های تمامیت خواه دیده می شود.
****
این مساله به دلیل غریزه زنده ماندن ماست که به نام سندرم استکهلم شناخته شده است. هنگامی که زندگی قربانیان به کنش مهاجمان خود بستگی پیدا می کند واکنش های عاطفی برخی از قربانیان، هنگامی که آنها زنده می مانند، تبدیل به قدردانی می شود؛ همانطور که برده ها نیز مملو از قدردانی می شوند، زمانی که آزادی به آنها داده می شود. به طور مشابه، در بسیاری از قربانیان، احساس ناامیدی، احساسات مثبت نسبت به سوء استفاده یا کنترل کننده ایجاد می کند، به طوری که واکنش منفی آنها را در برابر کسانی که می خواهند آنها را از این تله ی احساسی نجات دهند و آنها را آزاد کنند برمی انگیزد.
در مورد برده داری روانشناختی، مطالعات تحقیقاتی، به چهار حالت معمول تقسیم بندی شده است:
درک تهدید جسمی یا روحی و اعتقاد بر این که بلافاصله واقعا می تواند رخ دهد؛
تحسین اعمال کوچک محبت توسط سوء استفاده کننده نسبت به قربانی؛
جداسازی از دیگران؛
متقاعد کردن کسی که قادر به فرار از وضعیت نیست.
همانطور که در مورد گروگان های بانکی در سوئد، روابط بین فردی که در آن سوء استفاده از قدرت وجود دارد گفته شد در این موارد هم، یک الگوی مشابهی ایجاد می شود که چون فرار، سخت است باید به سازوکارهای دیگر روی آورد و در نتیجه برده داری، به ساحت روان شناختی وارد می شود.
تهدید ممکن است مستقیم یا غیر مستقیم باشد. تهدید حتی ممکن است به سوی دیگر اعضای خانواده و جامعه هدایت شود. هنگامی که یک فرد احساس تهدید کند، واکنش او، یافتن امید به هر چیزی است که اراده برای زنده ماندن را تقویت خواهد کرد. هنگامی که سوءاستفاده کننده یا کنترل کننده، عملکردهای کوچکی مانند دادن یک لیوان آب را ارائه می دهد، قربانی ممکن است فکر کند که در پشت بدرفتاری، کنترل کننده، احساسات مثبت و نیت های خوبی دارد و بدین ترتیب، یک “ارتباط روحانی” و قدردانی برای زنده ماندن به وجود می آید.
قربانی ممکن است رفتار جنایتکارانه را تصدیق و توجیه کند. علاوه بر این،او واقعا می تواند به عاطفه ی جنایتکار کمک کند، و حتی درد و رنج او را به جای رنج و عذاب خود بپذیرد.
هنگامی که یک فرد در دنیای سوءاستفاده و کنترل زندگی می کند آن فرد به سرعت یاد می گیرد مراقب آنچه می گوید یا انجام می دهد باشد چون از تحریک و ناآرامی هایی که ممکن است به خشونت منجر شوند می ترسد. در نتیجه قربانی تلاش می کند به سوء استفاده یا کنترل کننده نزدیک شود چون از خراب شدن وضعیت نگران است و حتی تلاش هم می کند نیازهای سوء استفاده کننده یا کنترل کننده را برای حفظ وضع موجود برآورده کند.
متاسفانه، این نگرش به سوءاستفاده کننده مجال بیشتری می دهد و این چرخه ی معیوب ادامه پیدا می کند. سوء استفاده کننده یاد می گیرد که تقاضای بیشتری برای کنترل و قدرت پیش پای قربانی بگذارد. قربانی کننده و قربانی تا جایی پیش می روند که قربانی خودش می خواهد شرایط را بپذیرد و در ادامه، آن را بخشی از زندگی خود می داند.
خودداری از این نوع ارتباط می تواند بسیار دشوار و حتی غیرممکن باشد. قربانیان اغلب احساس می کنند نه تنها به لحاظ عاطفی، بلکه همچنین به دلایل مالی، حقوقی، و هرچه آنچه مربوط به آینده است بخشی از کنترل و قدرت قربانی کننده هستند.
آنها جاش نیستند؛ به بردگان روانی تبدیل شده اند.
منبع:
Ana Nogales, Psychological Slavery, Psychology Today, 2014
چرا آنها را جاش نمی دانم؟ آنها بردگان روانی هستند
July 8, 2019
3 Mins Read
490
Views