آنچه آن دیگرکان با تن می کنند این با قلم و زبان
به سیلاب غرقگی افتاده است، خودش به جهنم، مردمان را هم به غرقه شدن، راه، می نماید؛
همیشه رقیق است، در همه چیز خوب حل می شود؛ سرشت چندگانه اش، طفره روی و پرده پوشی است آن هم ماهرانه؛
می بافد و می گوید و می نویسد، انباشته از آشوب ذهنی، حافظه هم که ندارد چون باید فراموش کند هرچند وقت یک بار؛
همه جا هست، اینجا، آنجا، نمود ناب نوسان؛
استاد نمدبافی است و کلاه ساختن، هم برای خودش هم بر سر این و آن؛
اهل محفل است و البته جاه طلب، اما تفاله بودن را برای ترقی برگزیده است، همه جابودن اولویت است؛
عاشق نقش است و فیگورهایش به یادماندنی؛
بارها خودش را نقض کرده است، سالی، ماهی، روزی، در یک لحظه ی خاص، کم رنگ، پررنگ،
همیشه دستمال گردان است؛
مسوولیتی ندارد، خود را محول می کند، کارگزار است، راستا ندارد، اهل ریسندگی است و استاد رنگرزی؛
به طرز شگفت آوری ناخن سفید است؛ بهتر است بگویم اصلا ناخن ندارد اما دندان دارد، تیز و نود درجه، زبان هم که در حد انفجار؛
هربار که می خواهد نقش عوض کند مدتی ناپدید می شود گویی نقش را تمرین می کند تا بر آن اشراف پیدا کند، بر آن سوار شود،
بد، زشت، بی مقدار، اما بساز، به نرخ روز، با چترهای گشوده، قدقدکنان، له له زنان، تصویر شتر و گاو و پلنگ، همزمان؛
متزلزل است و متذبذب و نادرست و اسف بار و غلط و نامناسب، اصلا صفت ناپذیر است؛
آنچه آن دیگرکان با تن می کنند این با قلم و زبان؛
او همان است که روزانه، این روزها، همه جا، به چشم می بینیم و به گوش می شنویم و اینجا و آنجا می خوانیم؛
فاجعه ای هولناک است و شوربختانه، شتابان فراگیرنده و شتابناک گسترش یابنده؛
او فاحشه ی سیاسی است….