نوروز و کردستان، یادداشت
یادت هست وقتی داد می زدی: “دمکرات و کومله مرده اند” لبخند می زدم؟
یادت هست وقتی می گفتی: “تنها چند ده نفر پیر زن و پیرمرد در اردوگاه های کویه و زرگویز باقی مانده اند از این همه نام و ادعا”. من باز لبخند می زدم؟
یادت هست؟
راستی یادت هست نام پیشمرگ هم به قول خودت، تهوع آور شده بود برایت؟
و من بازهم می خندیدم؟
دیدی احزاب کلاسیک، تنها در کویه و زرگویز نبودند؟
یادت هست وقت هایی که می گفتم کومله و دمکرات، در فرهنگ مردم، نهادینه شده اند بلندبلند می خندیدی؟
یادت هست؟
یادت هست “روژهه لات” را می خواستی به پای باشوور و باکوور و روژئاوا قربانی کنی؟ و هنوز هم می کنی؟
یادت هست که روژهه لات را از یاد برده بودی؟ و اکنون هم تنها خاطره ای شده است از کودکی بازی هایت؟
چیزی نمی گویم. من به تو نخواهم خندید. بیشتر نگران ات هستم.
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
برگرد و ابتدا به پشت سرت نگاه کن، بعد به افق ها
از روژهه لات به کردستان و کرد نگاه کن
پیشتر برایت نوشته ام که خورشید از شرق طلوع می کند.
سبز پرچم این ملت، ریشه از زمین هایش دارد و سرخ اش، از جنس خون است، جگر خون و دل خون و قطره ی خون، مادران و خواهران و شهیدان، سفیدی اش هم می زند به صفای دل عاشقان، به مبارزان، به پیشمرگان
کمی دقت کن
“ما” می مانیم….
آتش نوروز امسال زنگارین های بسیاری را صیقل داد
****
و سخنی کوتاه با احزاب روژهه لات:
مردم دیگر به چه زبانی بگویند اگر با هم باشید با شما خواهند بود؟
فرصت ها را از دست ندهید، اشکالی اگر هست از شماست
روژهه لات، همیشه روژهه لات خواهد ماند