ساعت قبل از اعدام
وقتی می گوییم از آموزش بە زبان مادری درک ندارید و شعورتان قد نمی دهد، وقتی می گوییم برای شما درماندگان و واماندگان در سیستم دولت-ملت ایرانی، مسالە آموزش بە زبان مادری یا آموزش زبان مادری، در بهترین حالت، تنها یک فانتزی بی ارزش است و هنگامی کە می گوییم فهم ندارید بە این خاطر است:
زمان: اوایل دهە شصت
مکان: قزل حصار
فرزند بە اعدام محکوم شدە است، بامداد فردا تیرباران می شود، پدر و مادر محمد، پیشتر مردەاند، مادر بزرگ را برای آخرین ملاقات، بە زندان می آورند، ضابط فرمان دادە مادر و فرزند، باید بە زبان (شیرین!!!!) فارسی، بە پذیرە آخرین خداحافظی، تلخ ترین وداع بروند، مادر، فارسی نمی داند، کوردی؟ زبان مادر؟ زبان مادری؟
“سیب ممنوعە”،
دە دقیقە سکوت،
مادر بزرگ، خیرە بە چشمان فرزند،
فرزند، خیرە بە چشمان مادر،
دە دقیقە نە،
دە سال،
یک قرن،
همە تاریخ ستم و جنایت و سرکوب،
سکوت………………….
ملاقات تمام،
فرزند بە انفرادی،
مادر، بە خاک سیاە و آسمان کبود،
فردا،
“ساعت اعدام”،
” در قفل در، کلیدی چرخید”
جوخە آتش،
تیرباران،
کفن سرخ و سفید، شاید،
تحویل لباس،
پول گلولە،
رخت سیاە،
دل خون:
“لای لای ڕۆڵەکەم لای….”
و کلماتی کە در سینە خاک و در گلوی مادر، تا همیشە ناگفتە ماندند، جا ماندند، خفە شدند….
پ.ن: محکوم بە اعدام، جانباختە “محمد برایی” است
پ.ن دو: ساعت اعدام و در قفل در، کلیدی چرخید از احمد شاملو است
